گابریل گارسیا مارکز (Gabriel Garcia Marquez)
حقیقتی از جنس جادو
«گابریل خوزه گارسیا مارکز» از آن دسته نویسندگانی است که فرزند روستا بوده و زندگی فارغ از تکنولوژی را تجربه کرده است؛ آنهم در دورهای که تازه تکنولوژی درحال برداشتن قدمهای بلند بود. مارکز در ۱۹۲۷ میلادی در شهر کوچکی به نام «آراکاتاکا»، در «کلمبیا» به دنیا آمد و تا سن ۸۷ سالگی، میراث ادبی گرانبهایی بهجا گذاشت. برترین اثر او، بیهیچ حرفی «صد سال تنهایی» است که تاثیر آن در گسترش سبک «رئالیسم جادویی» غیرقابل انکار است و از پرفروشترین آثار ادبیات داستانی در دنیا است. گابریل تا ۸ سالگی در خانهٔ پدربزرگ مادریاش به همراه خانوادهٔ خود زندگی میکرد و محیط اطراف که پر بود از خرافه و رسوم قدیمی، ذهن گابریل جوان را درگیر خود کرد و زمینهای شد برای خلق سبک نوشتاری آیندهاش. مارکز بهجای پس زدنِ این رسومات، از آنها استقبال ادبی کرد و با ورود این مفاهیم به جریان سیالِ ذهنِ خلاقِ او، دریچهای از ادبیاتِ ناشناخته به رویش باز شد. گابریل در کودکی در شهری شمالی تحصیل میکرد و بعد از شروع بزرگسالی و در زمان ورود به دانشگاه، این حقیقت که برای نویسندگی خلق شده است، برایش بیش از پیش تثبیت شد.
«زندهام که روایت کنم» اثری است که «مارکز» آن را برای ادبیات نوشته است؛ شوقِ نامتناهیاش برای نوشتن را برایمان بازگو میکند و شرح میدهد که چگونه دوران کودکی و تجربیاتش از زندگی سنتیِ روستایی، بزرگترین منبع الهام زندگی حرفهایاش شده است.
پدربزرگ «گابریل» از آزادیخواهان مبارز کلمبیا بود و سینه به سینه، این شور و آگاهی سیاسی را به نوهاش منتقل کرد؛ بنابراین گابریل که تبدیل به یک سوسیالیستِ تیر شده بود، در سنین جوانی سراغ روزنامهنگاری رفت و در کنار ثبت حقایق سیاسی و اجتماعی کشورش، داستانهای کوتاهی را هم در مجلات و روزنامهها منتشر میکرد. در همین سالها مارکزِ جوان در روزنامهای لاتینی زبان، داستان کوتاهی را منتشر کرد که محتوای آن گزارشی حقیقی را به زبان ادبیات داستانی بازگو میکرد؛ این سبکِ تلفیقِ محتوایی را شاید بتوانیم شروعی بر سبک نوشتاری مخصوص مارکز یعنی «رئالیسم جادویی» بدانیم.
ردّ جوهر روی نقشهٔ جهان
اولین داستانهای کوتاه مارکز طبق گفتهٔ خودش بسیار شبیه به داستانهای «جیمز جویس» بوده است، با اینکه اصلاً داستانهای او را نخوانده بود! این جوششها اولین جرقهٔ کوششِ جدیِ او در نوشتن داستان و شروع مسیر چند دهسالهاش بود.
در ۲۳ سالگی تحتتاثیر علاقهای که به عقاید و کتابهای «ویلیام فالکنرِ» آمریکایی داشت، اولین کتابِ داستانیِ بلندش «طوفانِ برگها» نوشت و با اینکه ۷ سال در انتظار چاپ کردنش بود، با انتشار آن در سال ۱۹۵۵ امید تازهای برای ادامه، در قلمش جریان گرفت.
مارکز در آمریکای جنوبی بسیار محبوب بود و حتی مردم کلمبیا لقب «گابیتو» را برایش انتخاب کرده بودند که در زبان محلی اسم مستعاری از روی علاقه است. اما فعالیتهای سیاسیِ او، طبق معمول به مذاقِ دولتِ وقت خوش نیامد و نه بهطور رسمی، اما در عمل «مارکز» را تا سالها از میهنش تبعید کرد. او در ۳۱ سالگی با «مرسدس بارچا» ازدواج کرد و این رابطه که بیش از ۵۰ سال قدمت داشت، مارکز و خانوادهٔ جدیدش را به نقاط مختلفی از جهان هدایت کرد.
او در ایتالیا کار روزنامهنگاری و خبرنگاری را ادامه داد و همیشه در تماس بودنِ او با جهانِ خارج و حقایقِ روز، بهطورِ دوجانبه هم در شکلگیری فرم ادبی داستانهایش و هم در چیرهدستیِ او در تسلط به زبانِ معیارِ روز، نقش بهسزایی داشت.
پس از ازدواج به فرانسه، آمریکا و اسپانیا رفت و سالهای زیادی را در مکزیک زندگی کرد.
ارنست همینگوی یکی دیگر از نویسندگانی بود که مارکز از نظر ادبی از او تاثیر گرفته بود و این ارتباط او با آمریکاییها تنها به عالم هنر و ادبیات محدود نمیشد؛ بیل کلینتون رسماً ورود او به آمریکا را بهخاطر علاقهٔ شدیدی که به «صد سال تنهایی» داشت، مجاز اعلام کرده بود.
سبکِ سنگین!
«رئالیسم جادویی» سبکی است که المانهای غیرطبیعی بهطور مکرّر در آن تکرار میشود و جزئی از منطق داستانی است؛ به همین دلیل مارکز به عنوان نویسندهای که با قلمِ جادوییِ خود، مخاطب را به فضاهایی غیرعادی میبرد و در خود غرق میکند، در گسترش و اعتلای این سبک پررنگترین نقش را در بین نویسندگان آمریکای جنوبی و در سطح جانی داشته است.
عناصری مثل ماوراءالطبیعه و جادو در ترکیب با مذاهب بومی، در کنار توصیف خشونت و کثیفیهای سیاست، و همچنین توصیف و شکلدهی به مسایلی اجتماعی مثل خانواده، سبک شاخص ادبی مارکز را از دیگر نویسندگان جدا میکند و در دستهای مخصوص به خودش قرار میدهد.
ترجمه
ترجمهٔ آثار مارکز در تمام سالهای فعالیتش بهطور مداوم و به زبانهای متعددی ادامه داشت و در ایران نیز به قلم اساتیدی همچون «کیومرث پارسای» و «بهمن فرزانه» برگردانده شده است. کیومرث پارسای به زبانهای انگلیسی، اسپانیایی و فرانسوی مسلط است و با دیدگاهی که به ریشههای زبان لاتین و ارتباطهای تاریخی و خاستگاههای زبانی دارد، به درستی مفاهیم را از زبان اصلی دریافت میکند و در مسیری مابین ترجمهٔ تحتاللفظی و انتقال معنی و بازگردانی به زبان معیار فارسی، حرکت میکند.