Teachers
ناموجود
مسخ و داستان‌های دیگر
کد کالا: ۶۰۲۹۸

مسخ و داستان‌های دیگر

ناشر:

ماهی

(۴ از مجموع ۲ نظر)

لیست چاپ‌های دیگر

(۱۷)

معرفی و بررسی کتاب مسخ و داستان‌های دیگر

مسخ داستانی درباره مردی به نام گرگور سامسا است که روزی از خوابی آشفته پریده و خود را سوسکی غول آسا و نفرت‌انگیز می‌یابد. تحول کاملاً ناگهانی و غیرقابل توجیه گرگور با بسیاری از جزئیات روزمره (مثل بیدار شدن از خواب، تمیز کردن خانه و…) کنار هم قرار گرفته و نتیجهٔ آن، کتاب مسخ است. بسیار خوب، این ماجرا واقعا وحشتناک است. اما آن‌قدرها نیز بعید نیست. کافکا دلایل زیادی در این داستان بلند دارد تا ثابت کند ما همگی می‌توانیم سوسک‌هایی باشیم که در آینده‌ای نزدیک، اتفاقات غیرمنتظره را تحمل می‌کند و در بدبختی می‌میرد. البته این دیدگاه کافکا است و کافکا هم یک نیهیلیست تمام‌عیار بود و با بدبینی خاصی به دنیا نگاه می‌کرد. بسیاری از منتقدان با توجه به متن زندگی‌نامه و تاریخی کافکا اظهار می‌دارند که این داستان که در سال ۱۹۱۲ منتشر شد، بیانگر احساس بیگانگی شخصی کافکا است. او به هر دلیلی احساس تنهایی می‌کرد: او نه تنها یک آلمانی‌زبان بود که در چک پراگ زندگی می‌کرد، بلکه یک یهودی در دورهٔ یهودستیزی بود. کافکا فشار زیادی را برای تبدیل شدن به یک تاجر موفق مانند پدرش احساس کرد. تبدیل گرگور به انگلی محرک و پوچ، اغلب به عنوان ابراز احساس انزوا و حقارت کافکا تلقی می‌شود. البته مهم نیست که شما چگونه مفاهیم پنهانی یک کتاب را تجزیه و تحلیل کنید، به هر حال، مسخ کتابی است که باید آن را بخوانید تا بفهمید که حرف حساب کافکا چه بود و خودتان در این دنیا چه جایگاهی دارید. حتی اگر معتقد هستید که شما «آن سوسک بیچاره» نیستید، باز هم خواندن کتاب به هر کسی قبل از مرگش توصیه می‌شود. این کتاب با ترجمهٔ علی اصغر حداد و نشر ماهی تهیه کنید. البته این کتاب، داستان‌های کوتاه دیگری هم از کافکا دارد که سرزمین محکومان، گزارشی به فرهنگستان، لانه و هنرمند گرسنگی نام دارند. در صورت تمایل، شما می‌توانید خلاصه و تحلیل کوتاهی از آن‌ها را در مقالهٔ «خلاصه و تحلیلی از مجموعه داستانی مسخ» بخوانید که قبلا در مجلهٔ کتابچی منتشر شده است.

خلاصهٔ داستان مسخ

بیچاره گرگور سامسا! این پسر یک روز از خواب بیدار می‌شود و متوجه می‌شود که به یک سوسک بزرگ تبدیل شده است. او همانطور که برای کنار آمدن با بدن جدیدش تلاش می‌کند، می‌فهمد که برای حضور در محل کار، دیر کرده است. سرپرستش، مدیر دفتری که در آن‌جا کار می‌کند، به خانه می‌رسد تا از علت غیبت او مطلع شود. والدینش بیرون از اتاق خواب التماس مدیر را می‌کنند که غیبت او را موجه کند. آن‌ها ناراحت هستند زیرا فکر می‌کنند که او بیمار است یا از مسئولیت‌های خود شانه خالی می‌کند. اما بالاخره، گرگور موفق می‌شود به در اتاق خواب خود بخزد، آن را باز کند و به همه فرم حشره‌مانند جدید و تکان‌دهندهٔ خود را نشان دهد. مادرش با دیدن یک حشرهٔ غول‌آسا به جای پسرک، از هوش می‌رود و مدیر دفتر با وحشت از آپارتمان فرار می‌کند. پدرش روزنامه و عصای مدیر دفتر را می‌گیرد و به کمک آن‌ها، گرگور را تا اتاق نشیمن دنبال می‌کند (تا بلکم موفق به کشتنش شود). گرگور سرانجام موفق می‌شود که به پشت در اتاق خوابش بخزد، اما متاسفانه گیر می‌کند. پدرش محکم او را داخل اتاق میندازد و در را پشت سرش می‌بندد. گرگور و خانواده که از بدن جدیدش متحیر و وحشت‌زده شده بودند، کم‌کم به آن عادت می‌کنند. پس طی هفته‌ها و ماه‌های بعدی، این اتفاق به یک روال عادی تبدیل می‌شود. گریگور با توانایی‌های بدن جدید خود و میل جدیدش برای خوردن غذاهای مانده و گندیده آشنا می‌شود. خواهرش گرت نیز سرپرست اصلی او می‌شود و روزانه دو بار به او غذا می‌دهد و اتاقش را تمیز می‌کند. رفته‌رفته اتفاقات دردناک دیگری نیز در این داستان رخ می‌دهد که برای لو نرفتن و لوس نشدن ماجرا، از بیان آن صرف نظر می‌کنیم.

البته اگر بخواهیم وضعیت گرگور را با کرگدن داستان یونسکو مقایسه کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که گرگور، خوش‌شانس است که سوسک شده، ولی کرگدن نشده است! چراکه سوسک شدن او را از تمام بی‌تفاوت‌های اطرافش دور می‌کند، ولی اگر می‌خواست مثل داستان یونسکو کرگدن شود، خودش هم به موجود سرد و بی‌روحی تبدیل می‌شد که با بی‌مهری و بی‌معرفتی با دیگران رفتار می‌کند. در حقیقت می‌توان گفت که طبق ماجراهایی که در کتاب «کرگدن» یونسکو رخ می‌دهد، گرگور با پدر، مادر و خواهری کاملا کرگدن شده مواجه است. کسانی که با بی‌مهری، پسر متفاوت خود را به کشتن می‌دهند. ما تحلیل کاملی از این مطلب را در مقاله‌ای با عنوان (مقایسهٔ مفهومی دو کتاب «مسخ» و «کرگدن») نوشته‌ایم که در صورت تمایل، می‌توانید از خواندن آن بهره‌مند شوید.

فرانتس کافکا؛ خالق کتاب مسخ

فرانتس کافکا(ژوئیه ۱۸۸۳ - ۳ ژوئن ۱۹۲۴) رمان‌نویس و داستان‌نویس بوهمی آلمانی زبان، به عنوان یکی از چهره‌های مهم ادبیات قرن ۲۰ شناخته می‌شود. آثار او عناصر رئالیسم و ​​جزئیاتی خارق‌العاده را تلفیق می‌کند. او به طور معمول شخصیت‌های منفردی را خلق می‌کند که با معضلات عجیب و غریب یا سورئالیستی و قدرت‌های بوروکراتیک اجتماعی غیرقابل فهم روبرو هستند. آثار او عموما به عنوان کاوش در مضامین بیگانگی، اضطراب وجودی، گناه و پوچی تعبیر شده‌اند. از جمله مشهورترین آثار وی می‌توان به مسخ، محاکمه و قلعه اشاره کرد. کافکا در واقع، در یک خانوادهٔ یهودی طبقه متوسط ​​آلمانی زبان در پراگ، پایتخت پادشاهی بوهمیا، بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان، متولد شد. او در دانشگاه در رشتهٔ وکالت تحصیل کرد و پس از اتمام تحصیلات حقوقی خود به طور تمام وقت در یک شرکت بیمه استخدام شد. کافکا در طول زندگی خود صدها نامه به خانواده و دوستان نزدیک از جمله پدرش نوشت که با او رابطه صحیح و رسمی داشت. او با چند زن نامزد شد اما هرگز ازدواج نکرد. وی در سال ۱۹۲۴ در سن ۴۰ سالگی بر اثر بیماری سل درگذشت. تعداد کمی از آثار کافکا در زمان حیات وی منتشر شد: مجموعه داستان‌های او در مجلات ادبی منتشر شد اما مورد توجه مردم قرار نگرفت. کافکا در وصیت‌نامهٔ خود، از دوست خود «ماکس برود» خواست که آثار ناتمام وی از جمله رمان‌هایش با نام «فرآیند»، «داس شلوس» و «مردی که ناپدید شد» را نابود کند، اما «برود» این دستورها را نادیده گرفت. آثار وی طی قرن‌های ۲۰ و ۲۱ بر طیف وسیعی از نویسندگان، منتقدان، هنرمندان و فیلسوفان تأثیر گذاشته است. درکنار «مسخ» و «محاکمه» که مشهورترین آثار فرانتس کافکا هستند، آثار دیگری مثل «نامه به پدر، دفتر یادداشت‌های روزانه، نامه‌هایی به میلنا، آمریکا، زنی کوچک و قصر» نیز از او منتشر شده است.

جملاتی از کتاب مسخ

در این مطلب، ما خلاصه‌ای از داستان مسخ در اختیارتان گذاشتیم. این داستان خواندنی و پرمفهوم، سبک و سیاق خاصی دارد که توسط علی اصغر حداد به بهترین شکل ترجمه شده است. ما در ادامه بخش‌هایی از این کتاب را در اختیارتان قرار می‌دهیم تا با سبک و قلم نویسنده و مترجم بیشتر آشنا شوید.

چشم به پنجره دوخت، و هوای گرفته -صدای خوردن قطره‌های باران به لبهٔ فلزی پنجره به گوش می‌رسید- سخت غمناکش کرد. با خود گفت: «چه می‌شود اگر باز کمی بخوابم و این دیوانگی‌ها را فراموش کنم. » ولی خوابیدن شدنی نبود. زیرا او عادت داشت به پهلوی راست بخوابد، ولی در وضع فعلی نمی‌توانست به پهلو بغلتد. با هر نیرویی هم خود را به راست می‌کشید، باز تاب می‌خورد و به پشت برمی‌گشت.
بهتر نبود بگوید بیمار شده است؟ ولی چنین چیزی مشکوک بود و آبروریزی به‌بار می‌آورد. چون گرگور در مدت خدمت پنج‌ساله‌اش تابه‌حال حتی یک بار هم بیمار نشده بود. حالا گر چنین ادعایی می‌کرد، بی‌شک سرو کلهٔ رئیس با پزشک بیمه پیدا می‌شد، پدر و مادرش را به خاطر چنین فرزند تنبلی به باد سرزنش می‌گرفت.
من نسبت به رییس به شدت احساس مسئولیت می‌کنم. ولی از طرف دیگر نگران پدر و مادر و خواهرم هستم. من به مخمصه افتاده‌ام، ولی دوباره با کار و کوشش خودم را آزاد می‌کنم. ولی کار را بر من مشکل‌تر از آنچه هست نکنید. در تجارتخانه طرف مرا بگیرید!
بله، می‌دانم کسی با بازاریاب جماعت میانهٔ خوبی ندارد. همه فکر می‌کنند بازاریاب‌ها توی پول غلت می‌زنند و خوش می‌گذرانند. دلیلی ویژه‌ای هم وجود ندارد که کسی دربارهٔ این پیشداوری تجدید نظر کند.
بلافاصله اندیشید که دیگر بهبود نهایی و پایان همهٔ رنج‌ها نزدیک است. اما لحظه‌ای که با حرکتی نرم و آرام، تلو تلو خوران، به نزدیکی مادر رسید و درست روبه‌روی او قرار گرفت، مادر که به نظر می‌رسید در خود مچاله شده است یکباره به هوا پرید، دست‌ها را از هم باز کرد و چنگال نشان داد و فریاد زد: «کمک، وای خدایا، کمک! » سپس انگار بخواهد گرگور را بهتر ببیند، سر را کج گرفت، ولی برخلاف تصمیم خود، بیهوده عقب عقب رفت.
در این لحظه، پدر از پشت صربه‌ای شدید و به راستی رهایی‌بخش به او وارد آورد و او با خونریزی شدید به میان اتاق خود پرتاب شد. در هم به کمک عصا بسته شد و سرانجام سکوت همه جا را فرا گرفت.
تازه کنار در پی برد که چه چیزی او را به آن‌جا کشانده است. آن‌چه او را به تحرک واداشته بود،  بوی خوراکی بود.
گرگور یقین داشت که خانه خالی نیست، ولی دور و بر کاملا ساکت بود. با خود گفت: «خانواده‌ام چه زندگی آرامی دارد» و در حالی که به تاریکی خیره شده بود، از اینکه توانسته برای پدر و مادر و خواهر خود در چنین آپارتمان زیبایی چنین زندگی‌ای فراهم بیاورد، احساس غرور کرد. ولی اگر این‌همه آرامش، این همه رفاه و رضایت یک‌باره به طرزی هولناک به پایان می‌رسید چه؟ گرگور ترجیح داد از جوی خود بجنبد و در اتاق بالا و پایین بخزد تا از چنین افکاری رهایی بیابد.
در چهارده روز نخست، پدر و مادر گرگور نمی‌توانستند خود را راضی کنند که پا به اتاق او بگذارند، و او اغلب می‌شنید که چه‌طور با حرارت از زحمات کنونی خواهر قدردانی می‌کنند، در حالی که در گذشته چه بسیار پیش می‌آمد که از او ابراز نارضایتی می‌کردند، چرا که عقیده داشتند او دختری کمابیش بیکاره است. اما حالا هر دو، هم پدر و هم مادر، در مدتی که او اتاق گرگور را مرتب می‌کرد، پشت در منتظر می‌ماندند و همین که او بیرون می‌آمد، از او می‌خواستند دقیقا تعریف کند که اتاق چه وضعی دارد، گرگور چه خورده است.
  • مشخصات کتاب
  • نقد و بررسی
  • پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب مسخ و داستان‌های دیگر
تعداد صفحه ۱۸۴
قطع جیبی
نوع جلد شومیز
وزن ۱۴۴ گرم
شابک ۹۷۸۹۶۴۹۹۷۱۵۵۱
نقد و بررسی کاربران (۱)

۴

۲ نظر
۵
۴
۳
۲
۱
sort
مرتب سازی بر اساس
جدید ترین محبوب‌ترین بیشترین امتیاز کمترین امتیاز
کتابچی
star-fillstar-fillstar-fillstar-outlinestar-outline
۱۴۰۰/۱۱/۱۱

مسخ داستانی کوتاه از تبدیل شدن کارمندی ساده به نام گرگور سامسا به یک سوسک غول‌پیکر است. داستانی پر از تعلیق و استیصال که به نحوی تعریفی از درماندگی انسان امروزی در برابر بایدها و نبایدها، ضعف‌ها و محدودیت‌ها و تصویر ساختار بی‌رحمانهٔ مدرنیته و نحوهٔ مواجههٔ انسان‌ها با آن است. کافکا اما در این کتاب با خرق عادت دست به خلق یک فضای رعب‌آور زده که خوانندهٔ داستان را نیز به سمت و سوی وادی پوچی می‌کشاند. سخن کافکا در این داستان شاید کمی اغراق آمیز به نظر برسد، اما قلم جادویی او در خدمت فضاسازی داستان توانسته هم‌ذات‌پنداری مخاطب با گرگور و فضای داستانش را به شدت تقویت کند. مسخ کتابی‌ست که هر کتاب‌خوانی باید یک‌بار دست به آن ببرد و از دیدگاه نمادگرایانهٔ کافکا به هستی نگاهی بیندازد. این کتاب از برجسته‌ترین آثار قرن بیستم است و در خیلی از رتبه‌بندی‌های مجلات ادبی و حلقهٔ منتقدین ادبی در جایگاه‌های بالای لیست‌شان جای می‌گیرد. این کتاب را به هر فردی که می‌خواهد در وجود انسان کنکاشی داشته باشد، پیشنهاد می‌کنیم.

نمونه کتاب