معرفی و بررسی کتاب در ماگادان کسی پیر نمیشود
وقتی غنچهٔ صلح در بهار ۱۹۴۵ شکفت و جهان پس از ۶ سال که در آتش سوخت و در خون غلتید به آرامش رسید؛ اردوگاههای کار اجباری که یکی از ارکان وحشتآور جنگ جهانی دوم به شمار میرفت شاید در آلمانی که دیگر نازی نبود برچیده شد اما در کشور شوروی که در دست کمونیستها بود با خشونت و وحشت بیشتری ادامه پیدا کرد. در این اردوگاهها که از همهجا و همهکس زندانیاش بودند به افراد ظلم و ستم زیادی روا میشد و دولتی که از برادری و برابری میان انسانها سخن میگفت و ادعای حمایت از خلقهای رنجدیده را داشت، عمیقترین و شدیدترین زخمها را بر پیکر انسانیت وارد ساخت.
شاید این سخنان را کمی اغراقآمیز قلمداد نمایید اما اصلا اینطور نیست فقط کافی است کتاب در ماگادان کسی پیر نمیشود که یادماندههای دکتر عطا صفوی از اردوگاههای دایی یوسف (جوزف استالین) است و به همت اتابک فتحاللهزاده و به وسیلهٔ انتشارات ثالث چاپ و منتشر شده است را بخوانید تا به خوبی با وضعیت اردوگاههای کار اجباری و زندانیانش در دوران استالین آشنا شوید.
عطا صفوی؛ شخصیت اصلی کتاب در ماداگان کسی پیر نمیشود
عطا صفوی که در سال ۱۳۰۵ در ساری چشم به جهان گشود میگوید که پدر و پدربزرگش از تاجران شناختهشدهٔ مازندران بودند به طوری که پدرش قند و شکر مازندران را با واردکردن از شوروی تامین میکرد و در کنارش صاحب کاروانسرای بزرگی نیز بود و به همین خاطر وضعیت اقتصادی و معیشتی خانوادهٔ صفوی روبهراه بود اما برای عطا این آسایش و رفاه طولی نکشید و تنها تا ۵سالگیاش دوام آورد و از این زمان به بعد و با ورشکستگی پدر و سوختن کاروانسرا در آتش روزهایی از سختی و بدبختی یکی پس از دیگری پیش آمدند.
پس از ورشکستگی پدر، عطا و خانوادهاش مجبور شدند چندین بار خانه عوض کنند و هر بار در خانههای کوچک و دلگیر ساکن شوند و همینطور از ساری به شاهی و کیاکلا کوچ کنند. صفوی در این دوران که درکنار تحصیل، کار میکرد و مصائب و مشکلات دهقانان را به چشم میدید شاهد حمله به کشورش و اشغال شهر محل زندگیاش توسط روسها در شهریور ۱۳۲۰ بود و این دو عامل سبب شد تا به حزب توده که فعالیتش را تازه و با قدرت آغاز کرده بود گرایش پیدا کند، حزبی که با شعارهای فریبنده و وعدههای مسخکنندهای مانند کار برای همه، بهداشت برای همه، رفاه برای همه و چه و چه برای همه توانسته بود قشر محروم و رنجدیده به خصوص جوانان را به سوی خود بکشاند. اما افسوس که این شعارها و وعدهها پوچ و دروغین بود و تنها آنچه که کمونیستها و دستنشاندههایشان برای همه به ارمغان آوردند رنج و درد بیحد و مرز بود.
عطا صفوی پس از پیوستن به حزب توده، بر اثر یک اتفاق و با پیشنهاد یکی از دوستانش و با همراهی دوستان دیگرش تصمیم میگیرد تا به شوروی برود با این امید که در آنجا از او استقبال خوبی میشود و اجازهٔ تحصیل برایش فراهم میگردد. امیدی که خیلی زود به یأس بدل شد.
بازداشتگاه، اردوگاه و عذابهای پیوسته
عطا و دوستانش پس از تحمل سختیهای راه به مرز شوروی میرسند اما به جای استقبال و پذیرایی گرمی که انتظارش را داشتند توسط مرزبانان شوروی دستگیر میشوند و به بازداشگاه مرزی منتقل میگردند. در این بازداشگاه که بیشتر به طویله شباهت داشت حقیقت تلخ برای صفوی آشکار میشود و اینجاست که میگوید:
«فهمیدیم که اشتباه کردهایم و گول خوردهایم و پشیمان شدیم. خیال میکردیم اولین کشور سوسیالیستی ما را همانند مادر به آغوش خواهد کشید و در دامان خود با مهر و محبت تربیت خواهد کرد. ما چه میدانستیم که به کشوری انسانکش پناه آوردهایم؟ »
صفوی پس از مدت کوتاهی که در این بازداشگاه به سر میبرد به زندان کاگب در عشقآباد (پایتخت ترکمنستان فعلی) منتقل میشود و ۴۴ روز را در این زندان مخوف سپری میکند و مورد بازجویی قرار میگیرد و در همین زندان است که او را متهم به جاسوسی -که سنگینترین جرم در شوروی بود- مینمایند. پس از ۴۴ روز دادگاهی برای صفوی تشکیل میشود و او را به جرم عبور غیرقانونی از مرز به ۲ سال حبس محکوم میکند که بعد این حکم به کار اجباری در اردوگاه کارخانهٔ آجرپزی تغییر میکند و او راهی این اردوگاه میشود. در اردوگاه کورهٔ آجرپزی زندانیان مجبور بودند در دمای ۵۰-۴۰ درجه و به مدت ۱۰ ساعت کار کنند و آخر سر هم ۵۰۰ گرم نان به عنوان جیرهٔ غذایی دریافت نمایند. یعنی دقیقا یک زندگی فلاکتبار. آیا کورهٔ آجرپزی پایان کار است؟ خیر ماگادان هنوز مانده است. پس از کورهٔ آجرپزی صفوی دوباره به عشقآباد برمیگردد و در آنجا با توهین و تحقیر و ضرب و شتم مورد بازجویی قرار میگیرد و سپس به زندان دیگری انتقال داده میشود و سرانجام دوباره دادگاهی تشکیل میگردد و اینبار برای صفوی حکم ۱۰ سال حبس میبرند و برای اجرای حکم او و تعداد زیادی از زندانیان بختبرگشته را به به ماگادان، شهری که مرکز استان کولیما است و در دورترین سرحد شمال شرقی روسیه و در کنار اقیانوس منجمد شمالی قرار دارد میبرند و اینجا جایی است که عطا صفوی مجبور به کار در معدن ذغالسنگ آن هم در ۲۰۰-۱۰۰ متر زیر زمین و بدون هیچ ملاحظات و تجهیزاتی درست و حسابیای میشود و متحمل سختیهای ترحمبرانگیزی میگردد.
سرانجام پس از مرگ استالین فشار بر زندانیان کاهش پیدا میکند و صفوی هم پس از مدتی از بند آزاد میشود و پس از ازادی و بازیابی خودش ساکن تاجیکستان میشود تحصیل در رشتهٔ پزشکی را دنبال میکند ازدواج میکند و پس از ۴۱ سال قدم به خاک وطن میگذارد که در ایران هم با بیمهریهایی روبرو میگردد که شرح همهٔ اینها در کتاب در ماگادان کسی پیر نمیشود آورده شده است.
جملاتی از کتاب در ماگادان کسی پیر نمیشود
«آیا میدانی ماگادان چگونه جایی است؟ آنچنان جایی است که در آن ۹۹ نفر میگریستند و فقط یک نفر میخندید. او هم دیوانه بود! ماگادان جایی است که ۸ ماه شب و ۴ ماه روز است. ماگادان جایی است که مردگان را توی کیسهای میگذاشتند و روی برفهای ابدی میانداختند. جایی است که کسی ترانهٔ شاد نمیخواند. در ماگادان زندانیان هرگز پیر نمیشوند. »
یکی از روسای زندان در ماگادان میگفت: «تنها کارکردن شما برایم مهم نیست بلکه عذاب و درد و شکنجهٔ روحی و مرگ تدریجی شما برایم اهمیت دارد. »
«من کتاب خاطرات کیانوری را با حرص و جوش خواندم. نظریات وی تنفر عمیقی در من برانگیخت. او با آن بنمایهٔ فکری اگر به مصلحتش بود منکر ماه و خورشید هم میشد. تنها علاج وی یک ماه کار در اردوگاههای سیبری بود تا در عالم هپروت این لاطایلات را به هم نبافد. »
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | در ماگادان کسی پیر نمیشود (یادماندههای دکتر عطاء صفوی از اردوگاههای دایی یوسف) |
---|---|
تعداد صفحه | ۳۶۲ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۳۵۴ گرم |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۸۰۰۶۴۲ |