جی. آر. آر. تالکین، مجموعه کتاب‌های ارباب حلقه‌ها را طی ۱۲ سال و در دوران جنگ دوم جهانی نوشت. این مجموعه که شامل سه کتاب «یاران حلقه»، «دو برج» و «بازگشت پادشاه» می‌شود تاکنون منبع الهام بسیاری دیگر از آثار هنری بوده است. داستان این مجموعه در یک دنیای خیالی به نام سرزمین میانه جریان دارد و ماجرای ساخت حلقه قدرت به دست سائرون را بازگو می‌کند. سائران با ساخت این حلقه قصد داشت تا بر سایر حلقه‌ها تسلط پیدا کند، اما درنهایت این حلقه از او جدا می‌شود و سرنوشت دیگری پیدا می‌کند.

در طول ماجراهای سه کتاب ارباب حلقه‌ها، باشخصیت‌هایی همراه می‌شویم که تلاش می‌کنند تا جلوی سائران و ارتش بزرگش را بگیرند و مانع از دستیابی آن‌ها به حلقه شوند. کتاب سوم که بازگشت پادشاه نام دارد، در سال ۱۹۵۵ منتشرشده و داستان این مجموعه را به اتمام می‌رساند. تالکین در این کتاب سرنوشت حلقه و همچنین قهرمانان داستانش را مشخص می‌کند و یکی از جذاب‌ترین قصه‌های حماسی تاریخ را به پایان می‌رساند. در ادامه نگاهی خلاصه‌وار به داستان این کتاب خواهیم داشت.

داستان کتاب بازگشت پادشاه

داستان کتاب بازگشت پادشاه با سفر گاندولف جادوگر به همراه یکی از هابیت‌ها به نام پیپین، به سمت شهر میناس تیریت در سرزمین گاندور شروع می‌شود. این دو نفر پس از ورود به میناس تیریت، فرمانروای آنجا یعنی دنتور ملاقات می‌کنند تا خبر حمله سائرون را به او برسانند. اما دنتور که فکر می‌کند گاندولف می‌خواهد آراگون را به‌جای او به فرمانروایی برساند، از آن‌ها استقبال نمی‌کند. بااین‌حال، پیپین به احترام برومیر، پسر دنتور، که برای نجات دادن هابیت‌ها جان خودش را فدا کرده بود، شمشیرش را به دنتور اهدا می‌کند و قسم می‌خورد که محافظ تاج‌وتخت او باشد.

از سوی دیگر یک ابر تیره از سرزمین موردور به سمت میناس تیریت حرکت می‌کند و تمام آسمان را می‌پوشاند. آراگون احساس می‌کند که ممکن است سواران به‌موقع به میناس تیریت نرسند و نتوانند از شهر در برابر حمله ارتش موردور دفاع کنند. به همین خاطر او به همراه لگولاس و گیملی تصمیم می‌گیرند تا از گذرگاه مردگان عبور کنند و سریع‌تر خودشان را به میناس تیریت برسانند. آن‌ها هنگام عبور از این گذرگاه با ارتش مردگان مواجه می‌شوند و این ارتش را با خودشان همراه می‌کنند.

فارامیر، پسر کوچکتر دنتور پس‌ازاینکه به گاندور بازمی‌گردد، ملاقاتش با فرودو را برای پدرش شرح می‌دهد، اما او از اینکه فارامیر نتوانسته حلقه قدرت را تصاحب کند، ناراحت و خشمگین می‌شود. دنتور سپس فارامیر یا به شهر آزگیلیات می‌فرستد تا در مقابل ارتش موردور ایستادگی کند. فارامیر به همراه یارانش در آنجا مقاومت می‌کند اما درنهایت توسط نارگول‌ها به‌شدت زخمی می‌شود.

سپاهیان موردور خودشان را به میناس تیریت می‌رسانند و در آستانه تصرف شهر قرار می‌گیرند، اما درست در همین لحظه تئودن با جنگجویان روهان از راه می‌رسد و ارتش موردور را وادار به عقب‌نشینی می‌کند. در این نبرد، تئودن توسط فرمانده نازگول‌ها کشته می‌شود. سپس بانو ائووین و مری که به‌طور ناشناس در بین جنگجویان حضور داشتند، فرمانده نازگول‌ها را نابود می‌کنند. بانو ائووین به‌شدت زخمی می‌شود. در ادامه ارتش موردور سروسامان می‌گیرد اما در همین لحظه آراگون با ارتش مردگان از راه می‌رسد.

دنتور که با دیدن اوضاع وخیم شهر ترسیده و هراسان است، تصمیم می‌گیرد که خودش و پسر زخمی‌اش یعنی فارامیر را در آتش بسوزاند. گاندولف جلوی دنتور را می‌گیرد و مانع از سوزاندن فارامیر می‌شود، اما دنتور خودش را به میان شعله‌های آتش می‌اندازد و می‌میرد. آراگون پس از نجات شهر وارد میناس تیریت می‌شود و افراد زخمی شده توسط نازگول‌ها مانند فارامیر، ائووین و مری را شفا می‌دهد. با این کار آراگون ثابت می‌کند که پادشاه راستین گاندور است و به پیش‌گویی‌ها تحقق می‌بخشد.

گالوم همچنان به دنبال حلقه

سپس آراگون تصمیم می‌گیرد تا با ارتشش به سمت موردور حمله کند تا توجه فرمانروای تاریکی را به سمت خودش جلب نماید و فرودو به همراه سم بتوانند حلقه را نابود کنند. درحالی‌که ارتش آراگون با سپاهیان پرتعداد سائرون مواجه می‌شوند، فرودو و سم لباس اورک‌ها را بر تن کرده‌اند و قصد دارند از کوه نابودی بالا بروند و وظیفه مهم خودشان را به انجام برسانند.

در پای کوه، فرودو از حال می‌رود و به همین خاطر سم رو را بر دوش می‌گیرد و تا قله حمل می‌کند. درست قبل از آنکه فرودو بتواند حلقه را نابود کند، گالوم دوباره سروکله‌اش پیدا می‌شود و سعی می‌کند حلقه را پس بگیرد. او حتی انگشت فرودو را گاز می‌گیرد و آن را جدا می‌کند. درنهایت فرودو حلقه را به همراه گالوم به داخل آتش می‌اندازد و همه‌چیز پایان میابد.

با نابود شدن حلقه، سائرون و ارتش او نیز نابود می‌شوند و آراگون و یارانش به پیروزی می‌رسند. در بخش پایانی کتاب می‌خوانیم که هابیت‌ها به سرزمین دوست‌داشتنی خودشان یعنی شایر بازمی‌گردند تا مجدداً به زندگی عادی خودشان ادامه دهند. اما حالا همه در سرزمین میانه می‌دانند که هابیت‌ها چه موجودات شجاع و دلیری هستند و چگونه باعث نجات دنیا شده‌اند.