معرفی و بررسی کتاب شکار کبک
به نظر شما یک قاتل سریالی، چرا قاتل سریالی شده است؟ کمی به این سوال فکر کنید. اگر اهل ادبیات و روانشناسی و… باشید، احتمالا هزار و یک نظریه و فلسفه و تئوری در ذهنتان میچرخد تا به این سوال پاسخ دهید. از ژیژک گرفته تا لاکان و فروید و… هر کس ایدهٔ مشخصی برای تبدیل یک انسان به یک قاتل سریالی دارد. حتی اگر با این اسامی هم آشنا نباشید، اگر با شخصیت «جوکر» آشنا باشید یا فیلمهای سینمایی آن را دیده باشید، متوجه خواهید شد که چه چیزهایی میتواند در تبدیل یک انسان به یک هیولا، چیزی که در پس ذهنش، به قول پدر علم روانشناسی فروید، در بخش id مغزش جا خوش کرده، کمک کند. از اینها که بگذریم، به این حقیقت تلخ میرسیم که هر قاتل سریالی که دستگیر شود، در نهایت اعدام و فراموش میشود. گفتیم حقیقت تلخ، اما چرا تلخ؟ چون هیچ انسانی از همان ابتدا قاتل به دنیا نمیآید. دلایل مختلفی وجود دارد که میتواند در ذهن و تجربهٔ یک انسان تاثیر بگذارد و از او هیولا بسازد. اگر باور ندارید، باید رمان «شکار کبک»، نوشتهٔ «رضا زنگیآبادی» را بخوانید. کتابی که با ویراستاری خوب نشر چشمه، به چاپ پنجم رسیده است. شکار کبک، ماجرای مردی به نام قدرت را روایت میکند. مردی که از کودکی، بلایی نبود که سرش نیاید و تحقیری نماند که ندیده باشد. مردی که در کودکی، تجربهٔ تلخ تجاوز را تجربه کرد و دائم توسط پدرش تحقیر شد و مورد آزار و اذیت جسمی و روحی قرار گرفت. تمام این تجربیات تلخ و دردناک که با جزئیات زیاد در کتاب نوشته شده، از قدرت یک قاتل سریالی میسازد. برای خرید کتاب شکار کبک و آشنایی بیشتر با محتوا و مضمون آن، به خواندن این مطلب ادامه دهید.
موضوع کتاب شکار کبک
همانطور که کمی قبل به آن اشاره کردیم، شکار کبک روایتی از قدرت است. در صفحات اول، با یک صحنهٔ قتل مواجه میشویم. صحنهای که با هیجان و توسط راوی بیان میشود. اما کمی بعد، ماجراها از کودکی قدرت روایت میشود. ماجراهایی که از او یک قاتل ساخت. قدرت، پسربچهٔ مظلوم و ناتوانی است که از کودکی مورد آزار و اذیت اطرافیان قرار میگرفت. پسری که تنها حامیش مادر و تنها دلخوشیاش، تولهسگی به اسم گرگو بود. او از همان کودکی توسط یکی از اقوام هم مورد تجاوز واقع شد. در مدرسه مورد تمسخر بچهها قرار میگرفت و از معلمش زور میشنید. به همین خاطر، توسط پدرش هم دائما تحقیر میشد و در بزرگسالی هم به بیماری دچار شد. بدتر از همه اینکه قدرت که تنها حامیش مادرش بود را از همان کودکی از دست داد، او که انگار تمام زندگیش را باخته باشد، به بیپناهترین شخص تبدیل شد. اما روزی فرا رسید که خشونت بر او چیره شد. خشونتی که قدرت را از سکوت بیشتر سرکوب کرد. خشونتی که به قول روانشناس بزرگ، ژیژک، یک واکنش خداگونه بود تا قدرت را از خفقانی که در آن گیر افتاده نجات دهد. او تصمیم گرفت که این خشونت را به خوبی بر سر دیگران خالی کند و به یک قاتل سریالی تبدیل شود. پس داستان که پیش میرود، با مردی روبهرو میشویم که عقدهٔ ادیپ و شرایط سخت اجتماعی، نفسش را بریده و دیگر نمیتواند این وضعیت را تحمل کند. در واقع، با داستانی تلخ طرف هستیم. داستانی که میتواند نفس مخاطب را در سینه حبس کند و ماجرای یک «جوکر» ایرانی به نام «قدرت» را بیان کند. نامی که با ایهام و کنایه به شخصیت اصلی داده شده و چهبسا انگار میخواهد «قدرتش» را اینگونه به دنیا نشان دهد. با کشتن کسانی که از خودش ضعیفتر هستند. چون از کودکی، ضعیفکشی را تجربه کرده و به عنوان یک ضعیف، نفس انسانیش «کشته» شده است.
برای بررسی دقیقتر این کتاب میتوانید مطلبی که با عنوان «شکار کبک؛ ماجرای معصومترین قاتل دنیا» در مجله کتابچی منتشر شده است را مطالعه بفرمایید.
قدرت، صدای کسانی که هیچوقت شنیده نشدند
یکی از نکاتی که این کتاب را خواندنیتر و جذابتر از قبل میکند، روایت ماجرا از زبان کسی است که به قول امیر احمدی آریان در ته جامعه حضور دارد. معمولا صدای فرودستان، قربانیان تجاوز و کسانی که در پایینترین طبقهٔ جامعه (طبقهٔ زیر همکف، یک جهنم واقعی) قرار دارند، شنیده نمیشود. اصلا برای همین هم فیلمی با عنوان «هیس، دخترها فریاد نمیزنند» ساخته شده است. قدرت در واقع صدایی است که باید شنیده شود و او این صدا را با خشونت بیان میکند. خشونتی که بارها در دنیا دیده میشود و از آدمها، تروریست و آدمکش و متجاوز میسازد. ژیژک در این مواقع میگوید، خشونتی که واکنشگرا است و توسط تروریستها (که خود به نوعی قربانی هستند) رخ میدهد، در واقع به خاطر یک نوع خشونت سیستمیک است و به راحتی میتوان بلاهایی که سر قدرت میآید و واکنشی که میدهد را با ایدههای او شرح و بسط داد.
رضا زنگیآبادی، نویسندهٔ کتاب شکار کبک
رضا زنگیآبادی، نویسندهٔ برجسته و خوشفکر ایرانی است که در سال ۱۳۴۷ به دنیا آمد. او در سال ۱۳۸۱، جایزهٔ هوشنگ گلشیری را به خاطر داستان کوتاه «قبل از تحویل سال» از آن خود کرد. سپس در سال ۱۳۹۱، از داستان «شکار کبک» او در دوازدهمین جایزهٔ هوشنگ گلشیری، تقدیر شد. او در حال حاضر، دبیر انجمن داستان کرمان، عضو هیئت تحریریه فصلنامه ادبی خوانش و عضو هیئت داوران دویمن دورهٔ جایزهٔ احمد محمود است. جالب است بدانید که او قبل از آنکه به داستاننویسی روبیاورد، عاشق سینما و فیلمنامهنویسی بود. از آثار او میتوان به «سفر به سمتی دیگر، نشر فکر روز»، «گاهگرازها، نشر روزنه»، «یک روز مناسب برای شنای قورباغه، نشر پیدایش»، «شوالیههای کوچک شهر» از نشر هوپا اشاره کرد.
جملاتی از کتاب شکار کبک
بالاتر گفتیم که با «جوکر ایرانی» طرف هستیم. پس طبیعتا خواندن کتابی که زندگی یک قاتل سریالی را تشریح میکند، باید جالب باشد. پس اگر شما نیز به خواندن این رمان نسبتا کوتاه ۱۴۹ صفحهای مشتاق شدهاید، میتوانید در ادامه با قلم نویسنده و جملاتی از کتاب هم آشنا شوید.
چال کردن جسد آسانتر بود. به آن هم فکر کرده بود اما جای مناسبی پیدا نمیکرد. دیر یا زود ممکن بود با بیل قنبر یا گاوآهن تراکتورها از زیر خاک بیرون بیاید. با خود گفت: «کاش گرگو لاشه را میخورد، کاش آتشش زده بودم.» نمیدانست چهقدر تا چاهها مانده است. سردردش شدیدتر شده بود. دلش میخواست خود را همانجا وسط برف رها کند. دستهایش یخ زده بود. نه راه پس داشت و نه راه پیش. از فکر این که موتور خانه و اتاقها را پیدا نکند وحشت کرد. زیاد دور نشده بود اما مرده آنقدر سنگین بود که گمان میکرد کیلومترها راه آمده است.
دست دور کمر جسد انداخت و بلندش کرد. سر زن روی شانهاش آرام نمیگرفت؛ هی تاب میخورد و به گردنش کوبیده میشد و باد موهای خیسش را به صورت قدرت میزد. لعنت فرستاد به خودش، به هوا، به زمین، به کویر که هم تابستانش سگی بود و هم زمستانش.
از ترس داشت زهرهترک میشد و یخ میزد. چیزی درونش به حرکت درآمده بود. میخواست منفجر شود. هی به خودش فشار آورد و پاهایش را محکم بهم چسباند. دستش را میان پاهایش گذاشت و فشار داد. میخواست بگوید: «آقا اجازه، آقا اجازه… دستشویی…» اما صدایش درنمیآمد. دوباره پاهایش را محکم بههم فشرد و بیشتر به خودش فشار آورد، اما نیرویی از درون به او زور میآورد که قدرت از پس آن برنمیآمد. بالاخره تسلیم شد؛ میان پاهایش گرم شد. بعد داخل کفشهای لاستیکیاش و بعد کف کلاس لابد. کناریاش اول او را نگاه کرد بعد کف کلاس را.
از پدر میترسید. کتابهایش را داخل کیفش گذاشت. اینپا و آنپا کرد. میخواست بعد از زنگ به مدرسه برسد. آمدن فالی را بهانه کرد اما او برای اولین بار دنبالش نیامد. هم آمدنش ناراحتش میکرد و هم نیامدنش که فکر و خیال قدرت را به هزار راه میبرد. تقهای به در کلاس زد و جلو در ایستاد. بچهها سر بلند کردند و همه به او خیره شدند. لحظهای نگاهش با نگاه فالی تلاقی کرد. فالی سر پایین انداخت اما بچههای دیگر همانطور نگاهش میکردند، انگار جانور عجیبی دیده باشند.
سرش سنگین بود و گلویش درد میکرد، راه گلویش بسته شده بود. هیچچیز نمیتوانست بخورد. عمه جای او را انداخت؛ قدرت خوابید. عمو و زنعمویش که رفتند عمه آمد کنارش دراز کشید. قدرت باورش نمیشد مادرش مرده. در خیالش معجزهای رخ میداد و مادر زنده میشد. باورش نمیشد همان لحظه مادر زیر خاک در آن گودال تنگ و تاریک خوابیده است. گمان میکرد فردا که بیدار شود مادر برگشته.
ساعتی بعد زنهای آبادی به خانه میآمدند و پدر تا سه روز داخل مسجد میایستاد و یکی قرآن میخواند. بعد از سه روز همه چیز تمام میشد، همه چیز. قدرت نمیدانست باید در این سه روز و بعد از این سه روز چه کند. دلخوشیاش این بود که چند روز مدرسه نمیرود. شاید تنها فایدهٔ مرگ مادر این بود که بچهها دلشان به رحم بیاید و دیگر او را مسخره نکنند. ولی میدانست چند روز که بگذرد دوباره همهچیز مثل قبل میشود، حتا بدتر. دیگر مادر هم نیست که دلداریاش بدهد.
«دیگه مادری نیس. میبا خودتن کاراتو بکنی. میبا کارایی بکنی که تا حالا نکردی. میبا یاد بگیری. تو دیگه بزرگ شدی، میبا کمک حال من باشی، بچهبازی تموم شد. این چند روز هچی نگفتم، یهبار دگه سگ بیاری خونه اوقاتم تلخ میشه، خیلی تلختر از امروز.»
پدر با پشت دست توی دهان او کوبید. خون از دهان و بینیاش بیرون زد: «اگه نکشتمت، من ننهمو میخوام، من ننهمو میخوام، زودباش، زودباش، من ننهمو میخوام.
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | شکار کبک |
---|---|
تعداد صفحه | ۱۴۹ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۱۳۶ گرم |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۶۲۹۱۸۲ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
کتاب شکار کبک از نشر چشمه توسط رضا زنگی آبادی در قالب ۱۴۹ صفحه به نگارش در آمده است. اگر به تاریخ بشریت نگاه کنیم میتوانیم قاتلهای سریالی بسیاری را بیابیم. دلایل زیادی وجود دارد که یک فرد به مرور زمان تبدیل به یک قاتل روانی شود. نویسندگان و روانشناسان زیادی در مورد این موضوع تحقیق کردند تا بتوانند علاوه بر ریشهیابی به حل این مشکلات فکری بپردازند. رمان شکار کبک درمورد فردی به اسم قدرت است که در کودکی به هر مشکلی برخورد کرده و بارها توسط افراد مختلف جامعه مورد تحقیر قرار گرفته است. در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته است و بارها توسط پدرش دچار آزار روحی و جسمی شده است. تمام این تجربیات تلخ و دردناک میتواند از هر انسانی یک قاتل سریالی بسازد. مادر قدرت تنها حامی او در زندگیاش بود که قدرت او را در کودکی خود از دست میدهد. او که در تمام این مدت خشم خود را خورده بود، ناگهان قدرت کنترل خشم خود را از دست میدهد و تصمیم میگیرد این خشم را بر سر مردم خالی کند. یکی از نکات جذاب و خواندنی داستان بررسی مسائل و تجربیات تلخ در فرودستان جامعه است. رضا زنگی آبادی در حال حاضر عضو هیئت تحریریه فصلنامه ادبی خوانش و عضو هیئت داوران دویمن دوره جایزه احمد محمود است.